
بیتو من در بیهودگیام
اللهم عجل لولیک الفرج
من دست خالی آمدهام، توشه دست توست
اذن طواف مرقد ششگوشه دست توست
یوسف رحیمی
من دست خالی آمدهام، توشه دست توست
اذن طواف مرقد ششگوشه دست توست
یوسف رحیمی
چون مراد دل و جانم تویی از هر دو جهان
از تو دل برنکنم تا دل و جان است مرا
گفتم که دلا عاشق اویی گویی
اندر طلبش پی زده ای در کویی
گفتا چه بگویم که نیم قابل وصل
ورنه نبود فاصله حتی مویی
علی دمیرچی
گفتم که دلا عاشق اویی گویی
اندر طلبش پی زده ای در کویی
گفتا چه بگویم که نیم قابل وصل
ورنه نبود فاصله حتی مویی
علی دمیرچی
گفتم که دلا عاشق اویی گویی
اندر طلبش پی زده ای در کویی
گفتا چه بگویم که نیم قابل وصل
ورنه نبود فاصله حتی مویی
علی دمیرچی
نمی گویم کجا در ناکجایی
بگو جانا، بگو جانا، کجایی
شب و روز از دل سرگشته پرسم
تو ای پیدای ناپیدا کجایی
یا صاحب الزمان(عج)
نمی گویم کجا در ناکجایی
بگو جانا، بگو جانا، کجایی
شب و روز از دل سرگشته پرسم
تو ای پیدای ناپیدا کجایی
یا صاحب الزمان(عج)
نمی گویم کجا در ناکجایی
بگو جانا، بگو جانا، کجایی
شب و روز از دل سرگشته پرسم
تو ای پیدای ناپیدا کجایی
یا صاحب الزمان(عج)
آه! از اینهمه سالی که بدون تو گذشت
این چه عمریست که در فاصله سر خواهد شد
جز رحمت چشمان تو، دنیا چه میخواهد
تشنه به غیر آب، از دریا چه میخواهد
جز رحمت چشمان تو، دنیا چه میخواهد
تشنه به غیر آب، از دریا چه میخواهد
جز رحمت چشمان تو، دنیا چه میخواهد
تشنه به غیر آب، از دریا چه میخواهد
تو بیا! دیده آلوده پس از دیدنِ تو
عاشقانه به سر راهِ تو، تر خواهد شد
تو بیا! دیده آلوده پس از دیدنِ تو
عاشقانه به سر راهِ تو، تر خواهد شد
تو بیا! دیده آلوده پس از دیدنِ تو
عاشقانه به سر راهِ تو، تر خواهد شد
تقدیر برگ های زرد همیشه افتادن است
اما، با تو میشود در پاییز شکوفه داد
تقدیر برگ های زرد همیشه افتادن است
اما، با تو میشود در پاییز شکوفه داد
تقدیر برگ های زرد همیشه افتادن است
اما، با تو میشود در پاییز شکوفه داد
آقا سلام! دل به تو دادم نمیبری؟
این جان منتظر به فدایت، نمیخری؟
لایق که نیستم! چه کنم؟ دارم آرزو
یا ایها العزيز! به من هم زنی سری
آقا سلام! دل به تو دادم نمیبری؟
این جان منتظر به فدایت، نمیخری؟
لایق که نیستم! چه کنم؟ دارم آرزو
یا ایها العزيز! به من هم زنی سری
آقا سلام! دل به تو دادم نمیبری؟
این جان منتظر به فدایت، نمیخری؟
لایق که نیستم! چه کنم؟ دارم آرزو
یا ایها العزيز! به من هم زنی سری
عید بیعت، روزِ تذکر است که یادمان نرود آیا واقعاً بود و نبود امام زمان را در زندگیمان حس میکنیم؟ اگر خودمان حس کردیم که فبها ولی اگر این اتفاق نیفتاد، چون جزء جامعه مومنین هستیم، خداوند ما را در همین دنیا دچار ابتلاعات میکند که بفهمید جز خدا و امام زمان، یاور دیگری نخواهیم داشت
میگما رفیق
اینکه برای روزایی مثل عید بیعت و نیمهٔ شعبان کلی خرج میکنی، خیلی خوبه؛ ولی اگه کارات، تیپوقیافت، رفتارت و خلاصه تو یک کلام «اگه زندگیت امام زمانی نباشه، دنیادنیا هم که هزینه کنی درسته که بیجواب نمیمونه اما فایدهای نداره. یادت باشه امامزمان اسب و شمشیرِ ما رو لازم نداره، خودت رو میخواد، خودِ خودتو…»
ِأَبِی أَنْت وَ أُمِّی وَ أَهْلِی وَ مَالِی وَ أُسْرَتِی
یَا صَاحِبَ الزَّمَان (عَجَّلَ الله تَعَالی فَرَجکَ الشَّریف)
پدر و مادرم، اهل و عيالم، مال و ثروتم، قوم و قبيله و خاندانم همه
و همه فدایت باد یا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجک الشریف)
ِأَبِی أَنْت وَ أُمِّی وَ أَهْلِی وَ مَالِی وَ أُسْرَتِی
یَا صَاحِبَ الزَّمَان (عَجَّلَ الله تَعَالی فَرَجکَ الشَّریف)
پدر و مادرم، اهل و عيالم، مال و ثروتم، قوم و قبيله و خاندانم همه
و همه فدایت باد یا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجک الشریف)
ِأَبِی أَنْت وَ أُمِّی وَ أَهْلِی وَ مَالِی وَ أُسْرَتِی
یَا صَاحِبَ الزَّمَان (عَجَّلَ الله تَعَالی فَرَجکَ الشَّریف)
پدر و مادرم، اهل و عيالم، مال و ثروتم، قوم و قبيله و خاندانم همه
و همه فدایت باد یا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجک الشریف)
یکی ازجمعه ها جان خواهد آمد
به درد عشق درمان خواهد آمد
غبار از خانه های دل بگیرید
که بر این خانه مهمان خواهد آمد
یکی ازجمعه ها جان خواهد آمد
به درد عشق درمان خواهد آمد
غبار از خانه های دل بگیرید
که بر این خانه مهمان خواهد آمد
یکی ازجمعه ها جان خواهد آمد
به درد عشق درمان خواهد آمد
غبار از خانه های دل بگیرید
که بر این خانه مهمان خواهد آمد
او می آید
اما یادمان باشد اگر با آمدن خورشید از خواب بیدار شویم
نمازمان قضاست
او می آید
اما یادمان باشد اگر با آمدن خورشید از خواب بیدار شویم
نمازمان قضاست
هرکه در عشق سر از قله برآرد هنر است
همه تـا دامنه یِ کوه تحمـل دارنـد
هرکه در عشق سر از قله برآرد هنر است
همه تـا دامنه یِ کوه تحمـل دارنـد
به صحرا بنگرم صحرات بینم
به دریا بنگرم دریات بینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنات بینم
به صحرا بنگرم صحرات بینم
به دریا بنگرم دریات بینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنات بینم
به صحرا بنگرم صحرات بینم
به دریا بنگرم دریات بینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنات بینم
ما را ببخش که تو را از بدو تولد تا به امروز،
منتظر خود نگه داشتهایم
قلبمان کافی نیست؛
انگار عقلمان هم باید بفهمد که یتیمیم
ما را ببخش که تو را از بدو تولد تا به امروز،
منتظر خود نگه داشتهایم
قلبمان کافی نیست؛
انگار عقلمان هم باید بفهمد که یتیمیم
حالا که موسایم شدی راهی نشانم ده
غیر از نجات، این قوم از موسی چه میخواهد
حالا که موسایم شدی راهی نشانم ده
غیر از نجات، این قوم از موسی چه میخواهد
دير شد،
بازآ
که ترسم ناگهان پرپر شود
دسته گل هایی که از شوق تو
در دل بسته ام
دير شد،
بازآ
که ترسم ناگهان پرپر شود
دسته گل هایی که از شوق تو
در دل بسته ام
دير شد،
بازآ
که ترسم ناگهان پرپر شود
دسته گل هایی که از شوق تو
در دل بسته ام
بهار از پشت چشمان تو ظاهر میشود روزی
زمین با ماه تابانت، مجاور میشود روزی
تو باقی ماندة حقی، به زیتون و زمان سوگند
تمام عصرها با تو معاصر میشود روزی
بهار از پشت چشمان تو ظاهر میشود روزی
زمین با ماه تابانت، مجاور میشود روزی
تو باقی ماندة حقی، به زیتون و زمان سوگند
تمام عصرها با تو معاصر میشود روزی
بهار از پشت چشمان تو ظاهر میشود روزی
زمین با ماه تابانت، مجاور میشود روزی
تو باقی ماندة حقی، به زیتون و زمان سوگند
تمام عصرها با تو معاصر میشود روزی
بیا کز عشق تو دیوانه گشتم
وگر شهری بدم، ویرانه گشتم
ز عشق تو ز خان و مان بریدم
به درد عشق تو همخانه گشتم
چنان کاهل بدم، کان را نگویم
چو دیدم روی تو مردانه گشتم
چو خویش جان خود جان تو دیدم
ز خویشان بهر تو بیگانه گشتم
فسانه عاشقان خواندم شب و روز
کنون در عشق تو افسانه گشتم
مولانا
بیا کز عشق تو دیوانه گشتم
وگر شهری بدم، ویرانه گشتم
ز عشق تو ز خان و مان بریدم
به درد عشق تو همخانه گشتم
چنان کاهل بدم، کان را نگویم
چو دیدم روی تو مردانه گشتم
چو خویش جان خود جان تو دیدم
ز خویشان بهر تو بیگانه گشتم
فسانه عاشقان خواندم شب و روز
کنون در عشق تو افسانه گشتم
مولانا
اگر چه روز من و روزگار می گذرد
دلم خوش است که با یاد یار میگذرد
چقدر خاطره انگیز و شاد و رویایی است
قطار عمر که در انتظار می گذرد
دنیا بدون شما میانجی ندارد
ای عالیجنابِ صُلح…
بیا بین ما و آسمان را آشتی بده…
وعلِّمه
أن انتظار الصبح
لا يقل جمالًا عن رؤيته
و به او بیاموز
که انتظارِ صبح
دستِ کمی از زیبایی دیدنش ندارد
انگار کابوس این روزهای خاکستری
سایه انداخته به خیال من
حوالی این ساعتهای بارانی
جای زیادی برای رفتن ندارم
غیر از آغوش تو
تو می آیی و
من خوب می دانم که روزی
از همین دریچه
که سال هاست بسته مانده است،
جوانه ای خواهد رویید؛
جوانه ای سبز که از
خیال همیشه منتظر من
به سمت آسمان های آبیِ
حضور تو
سر بر خواهد آورد.
تو می آیی و
من خوب می دانم که روزی
از همین دریچه
که سال هاست بسته مانده است،
جوانه ای خواهد رویید؛
جوانه ای سبز که از
خیال همیشه منتظر من
به سمت آسمان های آبیِ
حضور تو
سر بر خواهد آورد
تو می آیی و
من خوب می دانم که روزی
از همین دریچه
که سال هاست بسته مانده است،
جوانه ای خواهد رویید؛
جوانه ای سبز که از
خیال همیشه منتظر من
به سمت آسمان های آبیِ
حضور تو
سر بر خواهد آورد.
من سری دارم و در پای تو خواهم بازید
خجل از ننگ بضاعت که سزاوار تو نیست
شب ظلمت و بیابان، به کجا توان رسیدن
مگر آن که شمع رویت، به رهم چراغ دارد
هر کجا که باشم چه در بانک، چه در بیمارستان و
چه در فروشگاه بالاخره صف انتظارم به پایان میرسد
اما نمیدانم چرا صف انتظار تو تمام نشدنی است! میترسم وسط راه کم بیاورم
اگر هر از چند گاهی، با یادت مرا شارژ نکنی
بیا و درد هجران محبّان را مداوا کن
نگاهی از کرم بر چشمهای خستهی ما کن
صبح یعنی که شراب
از لب تو مست شود
صبح یعنی تو بیایی
غم عالم برود
اللهم عجل لولیک الفرج
عشق يعني
در ميان صد هزاران مثنوی
بوي تك بيت
ناگه مست و مدهوشت كند
اللهم عجل لوليك الفرج
هر وقت خواستی گناه کنی
یک لحظه بایست
به نفست بگو
اگه یک بار دیگه وسوسهام کنی
شکایتت رو به امام زمان میکنم.
حالا اگر تونستی حرمت آقا رو بشکنی
برو گناه کن
در تمام طول سال
در تمام روزهای عمر
تنها یک روز است که تک تک قدم ها نذر آمدنت میشوند
اربعین…کربلا…لبیک یا مهدی
جمعه به جمعه چشم من منـتـظر نگاهِ تو
کی دل خـسـته ام شـود مــعتکف پناهِ تو
زمـزمـه لبان من این طلب است از خدا
کاش شـوم من عاقبت یک نفر از سپاه تو
اربعين گويم دمادم تا حرم
ذكر تعجيل فرج در هر قدم
اللهم عجل لوليك الفرج