یک استخوان سالم از ارباب من نماند
هرچند باید از سر و انگشت بگذریم
آن چکمه پوشه حرامی کجا نشست؟
از ضربه های خنجرش از پُشت، بگذریم
با موی شعله ور وسطِ خیمه ی عمو…
یک کودک سه ساله و یک مشت…بگذریم
ارباب من غریب و خواهرش از او غریب تر
هی با تنش سپر شد و هی مُشت… بگذریم
سرنیزه بود و رأسِ علی اصغرِ حسین
حتی تجسّمش همه را کُشت…بگذریم